بعضی از سوالات قدیمی فلسفه فراتر از فهم یک بچه هفت ساله است. اگر خدا وجود دارد چرا چیزهای بد اتفاق می افتد؟ از کجا می دانید که جهان دیگری وجود دارد؟ آیا ما فقط از یک جسم مادی ساخته شده ایم که پس از مرگ تبدیل به خاک می شود؟ آیا می شود انسان ها را به قصد تفریح، کشت یا از آنها دزدی کرد؟ این سوالها به طور طبیعی مطرح می شوند اما پاسخ دادن به آنها کار دشواری است.
بیایید دنیا را از چشم یک آدم احمق ببینیم. مردمی که در اداره پست صف ایستاده اند یک مشت احمق بی مصرف هستند. این بی عدالتی است که شما مجبورید منتظر بمانید در حالی که آنها با تقاضاهای اشتباهشان وقت بقیه را تلف کنند. خدمه های پرواز هم عموما آدمهای جالبی نیستند با آن صورت های بزک کرده و این ور و آن ور رفتنشان، در عوض به نحوی احمقانه شما را مجبور می کنند که تلفن تان را خاموش کنید. نگهبان ها و منشی ها هم آدم های تنبل و نق نقویی هستند که کار احمقانه خودشان را به درستی انجام می دهند. کسانی که در جلسه کارکنان با شما مخالفت می کنند آدم های احمقی هستند که باید خفه بشوند. وارد شدن به مترو هم تمرینی برای پس زدن آدم های گیج و کند ذهن است.